مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

اولین سفر زیارتی

هفته پیش برای اولین بار رفتم مشهد و مشهدی مهرسا شدم من و بابا و مامان و دوتا مامان جونی ها هم با ما اومدن با هواپیما رفتیم راستش اولین بار هم بود که سوار هواپیما میشدم از قبلنا هر وقت ابر تو آسمون میدیدم میگفتم " پیما" . توی هواپیما حسابی حوصله ام سر رفته بود و هی از پیش مامان بابا میرفتم پیش مامان جون و هی برمیگشتم کلا در رفت و آمد بودم هواپیما هم تاخیر داشت و ساعت یک شب تازه رسیدیم هتل . همکارای بابایی هم با خانواده هاشون بودن اون موقع همه بچه ها خوابیده بودن و فقط من بودم که توی لابی هتل سر و صدا راه انداخته بودم همه تعجب که این بچه پس کی می خوابه تازه توی اتاق هم کلی بازی کردم تا 2و نیم دیگه خوابیدم . توی حرم مثل اینکه تازه فضای باز...
27 بهمن 1392

بشوریم بشوریم

تازگی ها هر وقت مامان میره دستشویی مسواک بزنه منم پشت در میشینم و از صدای مسواک حال میکنم دیشب مامانی یه اشتباه بزرگ کرد و منو بغل کرد و مسواکم که تو دستم بود رو برداشت برام مسواک کرد من که حسابی خوشم اومده بود بعد از بیرون اومدن دوباره گفتم بشوریم بشوریم یعنی بریم مسواک بزنیم ول هم نمیکردم اینبار بابایی بغلم کرد برد تا مسواک بزنم البته من بجای اینکه مسواک رو رودندونام بکشم البته دندونام رو رو اون میذارم و آبش رو میخورم. حالا چراغارو هم خاموش کرده بودن که مثلا بخوابیم که من هی میگفتم بشوریم و گریه میکرد " اوه چه گریه ای" دل مامان طاقت نیاورد دمپایی پام کرد برد تو دستشویی گفت هرچه دلت میخواد مسواک بزن بعد یه ربع اومدم و دوباره بعد از اینکه ...
15 بهمن 1392

باز هم بی خوابی

هفته پیش روز جمعه تا 11و نیم صبح خوابیدم واسه همین خواب عصرم دیر شد 6 خوابم برد تا 8 شبم به همین ترتیب این تغییر ساعت خواب ادامه داشت اوج ماجرا وقتی بود که شنبه صبح 6ونیم بیدار شدم و نخوابیدم تا 10 بعد شخوابم برد تا 12 حالا عصر مامان و بابا که حسابی هم خسته بودن بساط خواب منو از 3 آماده کردن ولی مگه من خوابم میبرد وقتی دیر شد تصمیم گرفتن نذارن من بخوابم تا شب زودتر بخوابیم واسه همین مثلا لباس تنم کردن بریم بیرون ولی من آنچنان خمیازه هایی میکشیدم که دل سنگ آب میشد تا تو  ماشین نشستیم به مامان گفتم لالایی بیا یعنی بخون و تا ماشین راه افتاد من خوابم برد حالا ساعت 7 بود اوناهم سریع برگشتن منو تو تخت گذاشتن و چراغا هم خاموش به این امید که دی...
14 بهمن 1392

بازی های جدید

یه مدتیه نوع بازی هام عوض شده و به عروسک علاقه مند شدم البته عروسک هایی که ظاهر انسانی نداشته باشند فکر کنم اونارو رقیب خودم میدونم و میزنمشون. عروسکام که شامل خرسی بزرگ و کوچک خرگوش دوتا بزرگ دختر و پسر اردک بابی و قور قوری هست رو به صف مرتب میکنم و خودم بینشون میشینم یا لحافم رو وسط میندازم و بعد پتو وبعد همه عروسکا رو میریزم روش و خودم بهشون تکیه میزنم مرتب هم جابجاشون میکنم و هی تست میکنم که چه حالتی بهتره. به دمپایی هم علاقه دارم توی آشپزخونه دمپایی مامان و بابا رو میپوشم بعد برای خلاصی مامان دمپایی خودم رو پام میکنه و خیلی دوستش دارم خصوصا چون عکس پو رو اون هست. یه سری حیوون کوچولو دارم که خیلی دوست دارم خودم بذارمشون روی زمین وقتی هم ...
5 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد